الفبا

تقدیم به سیما ،گُلِ نار، سهیل و عیسی  ۞۞۞ ای جوی بیا با هم، هماوا گردیم با چشمه و شط و رود یکجا گردیم پیوند کنیم روشنی و پاکی را باشد روزی دوباره دریا گردیم (زنده یاد سیاوش کسرائی) ۞۞۞ اَلا کولی سرگردان، چه می گردی چنین حیران؟ بپاشم بذر بهروزی ، کنم درد دلی …

الفبا weiterlesen

گلشن

تقدیم به فریبرز و علیرضا ۞۞۞ من مرغ آتشم شب را به زیرِ سرخ پر خویش می کشم در من هراس نیست ز سردی و تیرگی .من از سپیده های دروغین مشوّشم زنده یاد سیاوش کسرائی، مرداد ماه ۱۳۳٤   ۞۞۞ چرا نمی رسد کسی به درد بیدوای ما دگر نمی زند کسی در حزین …

گلشن weiterlesen

ذرّه

تقدیم به بیتا و خلیل ۞۞۞ تا بردمد خورشید نو، شب را زخود بیرون کنید هوشنگ ابتهاج ۞۞۞ گشوده دار دیده را به گوش دل شنو نوا چه خوش خرامد آفتاب به دشت آرزوی ما سپیده سر رسد همی به سوی غم چرا روی تلاش و شور پیشه کن برای مهر و داد و آگهی …

ذرّه weiterlesen

زنبور آرزو

سپاه عشق در پی است شرار و شور کارساز با وی است دریچه‌های قلب باز کن سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان کنون به گوش میرسد من این سرود ناشنیده را به خون خود سروده‌ام زنده یاد سیاوش کسرائی برخیز و نگه کن یارا آسمان آبیِ دوباره دل گشوده را خورشید گردونهء …

زنبور آرزو weiterlesen

ستایش زایش

برای خاک مادر و زاینده رود به جز مهر و شادی نخواهم سرود با شما انسانها سخنی دارم از سر مهر دیده زان تار و دل چرکین مکنید و مجوئید در آن طعنه و تخطئه و توهینی دست دوستیست که بیغش و باز در پی طرح و شور و آغاز سویتان گشته دراز وز شما …

ستایش زایش weiterlesen

دوستانی دارم

دوستانی دارم از جنس بلور بادهء پالودهء صافی بدرون که از آن دلی آرام بگیرد جانی آزرده، آسوده شود دوستانی دارم چون کوه دماوند و سهند سربلند و مغرور و نظرها چه بلند جانشان بیشهء نور که اگر زلزله ای در راه است یا اگر گردی تیره بکردست چهرِ سپهر یا اگر سورت سلسلهء سرما …

دوستانی دارم weiterlesen

مُلکی در آتش

صد روز از آغاز بمباران لیبی گذشت نه شبی است بی ستاره نه که ماه در محاق است نه در آسمان، تیره ابری نه که شید در کسوف است بنگر که بار دیگر ز شرارتی خانه ای مغاک است سدهء نخست شد طی خبر از ختامِ خوف نیست نگهی، این نمایشِ سیاهی در ملإ چه …

مُلکی در آتش weiterlesen

غم ادواری

  سحر شد و دوباره ترنّم پرندگان بگوش می رسد ولی نگاه سرد و صامتی از درون مرا به قعرِ چاهِ ویل می کشد پیاپی آمدِ نحسِ این جنون به قلب تپنده ام چه وحشیانه شیار می زند و تلخ زهرِ یأس نهالهای تازه رسته را به زیر خاک می برد نگاه آشنای و ندای …

غم ادواری weiterlesen

چهرهء دوست

برای یاور وفادارم، گُلِ نار آواز آشنائی آتش آگاهی آسمان آبی آبشار آرزو آرامش آب آغوش آفتاب آلالهء آفرینش ترانهء تبسّم تاروپود تمنّا تبلور تحبیب تحریر تعاون تندیس تلاش شراب شیدائی شعلهء شادی شعر شقایق شبنم شاخسار شکوه شناخت شرارهء شور ۞۞۞ سیزدهم تیر ماه هزارو سیصدو نود Rotenburg an der Fulda

شترمرغ

برای زنده یادان احمد کسروی و علی دشتی شترمرغ را گفتند چرا بار نمی بری؟ !گفت: ای بیخبران من مرغم پرسیدند: پس چرا نمی پری؟ !گفت: آه از شما ابلهان نمی بینید که من شترم؟ داعیان دین ضامنان ظلمت چه از جنس روحانی چه از رنگ سلطانی این دست پروردگان دستگاه دروغ و دغل شترمرغوشانی …

شترمرغ weiterlesen