بهار ۱٣۹۰

(۱) بهار آمد، بهار آمد به سوی کوی و هر برزن به سوی مرغزار آمد تو دریابش به سان آهوان دشت به نجوائی رمد دیری نخواهد ماند (۲) برخیز و بده بوسه، چون باز بهار آمد لبخند زن و مِی نوش، سنبل به قرار آمد می ریز به اندیشه، طرحی که به کار آید با …

بهار ۱٣۹۰ weiterlesen

پری

برای یار وفادارم گلِ نار گاه می شود که چاه ویل افسردگی در مغا ک آن دهان دهشت بار خویش باز می کند چون پریزاده ای، پرستار، از راه می رسی پروانه وار پرواز می کنی وآن پردهء تیرگی باز می شود پرتوی ز نور در افق پدیدار می شود ای پاکزادِ پاکبازِ پر ز …

پری weiterlesen

بخوان بنام بهار

برای عیسی و بهار زندگیش بهار را بهانه کردم و بوی سنبل و سرخی لاله را نشانه تا برای پاکی و سربلندی و سرور و نور از درون این دل دریاپسند صد درود نثار آن دیار و یاران ره کنم بار دگر بشارت و نوید تولّدی دوباره را دهم بار دگر نگاه را بسوی این …

بخوان بنام بهار weiterlesen

باران، جنگل، دشت پرنور

برای مهربانی که دوباره به جمع زندگان پیوست ۞۞۞ سپیده، دخترم، از خواب برخیز تو ای ژاله صفت، از مهر لبریز اگر جهل جهانگیر و اگر این شب سیاه است چه غم، خورشید خرد بی شک براه است سپیده، دخترم، دریادل و شاد بیا تیشه زنیم بر بنیاد بیداد چو فرهادی که اندیشه است در …

باران، جنگل، دشت پرنور weiterlesen

آینه

به پیشواز صدمین سالگرد برپائی روز بین المللی زنان ای مظهر باروری و سازندگی ای سرچشمهء زندگی ای مبداء مهر و عاطفه ای دریای خرد و اندیشه در دیدگان من برخورد با تو بهترین ذرّه بین و ترازوست برای سنجش فکر و فرهنگ انسانها آنکس که خداوندگارش حوّا را زائده و طفیلی آدم می داند …

آینه weiterlesen