رسم کهن

مطلوب حریفان همانا کز خِرَد تو بی بَر باشی سخت سنگ صفت، گنگ و کور و کر باشی از حال خویش و غریب نه هیچ آگه بشوی در درک دارا و ندار هَماره عاجز باشی گر گام نِهی کودن چون حمارِ عصّار روی در دایره چرخان جورشان را فرمانبر باشی گر گوش کنی یاوه به …

رسم کهن weiterlesen

بهار در جنون جنگ

برای باشو و دیگرغریبه ها (۱) در عذابِ جنگِ جماهیر جنایت و جهل وجنون در میان صخره های سر به آسمان کشیده در رهیم سرفراز و پاکباز توشه ای ز مهر و خرد به انبان خویش با عبرت از گذشته آشنا و نگه به پیش بیقرار و استوار با شور و امید برآمده ز دانش …

بهار در جنون جنگ weiterlesen

بهار باز می رسد

باز آید و باز آمد دی رفت و بهار آمد وان سوزِ سترون شد سنبل به قرار آمد چون نرگس و چون نسرین یارا برِ من بنشین از ژاله قدح پر کن می نوش مِیِ نوشین از مِهر و خِرَد خیزد جانها به هم آمیزد وین جوششِ انسانی بنیاد ستم به هم ریزد دل رفت …

بهار باز می رسد weiterlesen