سحر شد و دوباره
ترنّم پرندگان بگوش می رسد
ولی نگاه سرد و صامتی از درون
مرا به قعرِ چاهِ ویل می کشد
پیاپی آمدِ نحسِ این جنون
به قلب تپنده ام چه وحشیانه شیار می زند
و تلخ زهرِ یأس
نهالهای تازه رسته را به زیر خاک می برد
نگاه آشنای و ندای جانفروز کو
کسی دگر بر این هجوم غم سد نمی زند
چه خوش با شراب شعر و نوشداروی سخن
سیاهی فرومی شویم و دوباره سپیده می رسد
۞۞۞
چهاردهم تیر ماه هزارو سیصدو نود
Rotenburg an der Fulda