بزرگداشت زندگان: محمد رضا شفیعی کدکنی، شمارهء هشت

 

سفال های شکسته
۞۞۞
ارض موعود
۞۞۞
در روزگار پیری ایمان
۞۞۞
کبوتر طوقی
۞۞۞
همین و بس
۞۞۞
از برگ های اندوه
۞۞۞
چون جمله ای میان هلالین
۞۞۞
شطحِ عاشقانه
۞۞۞
درختِ رهائی
۞۞۞
خلق جدید
۞۞۞
با متنّبی
۞۞۞
شاعر
۞۞۞
شاعر بودن
۞۞۞
نقطه چین ها
۞۞۞

سفال های شکسته

در چشم تو شکسته ربابی ست
سیمش گسسته ،کاسه شکسته
افتاده برخرابه کناری
گردِ قرون به روش نشسته

در چشم تو کویری و کوری ست
با گردباد و ریگ شناور
در اتنظار خواجهء خضری
تا آید از کرانهء خاور

مشتی سفال رنگ به رنگ است
کاویده از کران کویری
از زندگی نشانه در آن نیست
جز سوسمار خستهء پیری

آری، همین و بدتر ازین است
خاموش تر ز صخرهء صمّإ
!گیرم درست گفته ای، ای دوست
گیرم درست دیده ای، امّا

نومید نیستم که دگر روز
فردای بر کناره نشسته
جام جهان نمای برآرم
.از این سفال های شکسته

۞۞۞

ارض موعود

باری، این قصّه را مختصر کن
از هر آن سو که خواهی نظر کن
ɷ
ما، درین تیه، این تیه لعنت
گیج و سرگشته، آواره، جویان
می رویم از نهایت به آغاز
باز ز آغاز سوی نهایت
از هر آن سو که خواهی نظر کن
ɷ
تیه موسی اگر در مکان بود
!تیه ما ای دریغا، دریغا
در زمان است
قرن ، پایان گرفته ست و
ما باز
می رویم از نهایت به آغاز
-آرزوی نیاکان خود را-
همچنان در سرآغاز قرنیم
ɷ
می دویم اندر این تیه لعنت
از بدایت به سوی نهایت
وز نهایت به سوی بدایت
ɷ
،ارض موعود موسی
در مکان بود
ارض موعود ما در زمان است
از هر آن سو که خواهی نظر کن
.یادی از شعر“مرغ سحر“ کن

۞۞۞

در روزگار پیری ایمان

در روزگار عهد نخستین
در روزگار آدم و حوّا
پیوند آسمان و زمین بود راستین
ɷ
هر سالیان ، که عمر زمین بیش گشت و بیش
فرسنگ های فاصله افزون شد آن چنانک
طوفان نوح فاصله ها را
از حدّ خود فزود و
.فزونتر ز پیش و پیش
ɷ
در عصر ما چنان شده کاینک
بسیار مردمان و چه بسیار مردمان
،باور نمی کنند که چیزی
در آن بلند
.بتوان شناخت اکنون با نامِ آسمان

۞۞۞

کبوتر طوقی

امشب چه راه می زند این زخمهء گران
کاین سان به مویه جامه درانند مادران؟
یارا ! چه می نوازی و با ما چه می کنی
زین پرده های ساز بدین زخمهء گران
این چنگ پرگشوده، که می بارد این چنین
،چون ابری از کرانهء دریای بیکران
،در های های خویش چه دارد، که سیل ها
جاری ست از صداش در آفاق خاوران
یک زخمه می نوازد و یک زخمهء دگر
می زارد، این چه پرده و راهی بود بران؟
خون از میان زخم چسان شعله می زند؟
این زخمه زخم و نغمه چو خون است هر کران
این پرده چون کبوتر طوقی ، در اوج ها
پرها گشوده، دور، ز اوج کبوتران
از خون و عشق و حالت گم گشته ای مگر
.دارد خبر که نیست در آوای دیگران

۞۞۞

همین و بس
با یاد عمران صلاحی

قصّه بسیار زیبا و ساده ست
او نمرده ست
او نرفته ست
.پشت لبخند خود ایستاده ست

۞۞۞

از برگ های اندوه

غمی کاغاز و انجامی ندارد
به روی قلب من پا می گذارد
دل من، یا هوای ابری عصر
کدامین زین دو می خواهد ببارد؟

۞۞۞

چون جمله ای میان هلالین

عمرم چو دفتری ست گشوده
،از سطرهای نامده هرگز
وز سطر های رفته دراین بَین
وآن لحظه ها که با تو گذشتند
( شادان و بیکرانه و روشن )
خود از حصار عمر برونند
.چون جمله ای میان هلالین

۞۞۞

شطحِ عاشقانه

ای عشق! خوشا تو و خوشا خانهء تو
وانجا که توئی و کوی و کاشانهء تو
زان گونه که روی موج خیزد ، توفان
.بالای حقیقت است افسانهء تو

۞۞۞

درختِ رهائی

درختی ست ، همواره ، بالنده بالا
فروگسترانیده بر زندگی بر
ɷ
درختی ست عمرش
به پیشینهء عمرِعصیان آدم
و حتّی بگو عمرِ عصیان ابلیس
ɷ
درختی که با ضربت هر تبر
یا که شمشیر و خنجر
در اعماق هستی
شود ریشه هایش فزونتر سراسر
و هر شاخ و برگش
به هر دم شود بیشتر سایه گستر
ɷ
درخت رهایی
که با ضربت تیشه و تیغ و خنجر
شود ریشه و
شاخ و برگش
فزونتر
فزونتر
.فزونتر

۞۞۞

خلق جدید

ابری نه در کرانه و
آبی ست آسمان
از زیر هر درخت
وقتی عبور می کنی از جنبش نسیم
،باران
،درشت قطره
به روی تو می چکد
شادا که برگ ها همه گشتند
،آن ابر پاره را
،که گذشته ست
.ترجمان

۞۞۞

با متنّبی

و احلی الهوی ما شک فی الوصل صاحبه
(متنّبی)

پیغمبر شاعران که شیرین کار است
شعرش نه اگر وحی ، پیمبروار است
خوش گفت که «عشق و خوشترین عشق جهان
.«عشقی ست که راه وصل آن دشوارا ست

۞۞۞

شاعر

پلی میان بهار و پرنده و شب و روز
پلی میان خدا و
،جهان
درخت و نسیم
پلی میان „اگر“ها
و „کاش“ ها و
. „هنوز“

۞۞۞

شاعر بودن

سخت است ، در این میانه، شاعر بودن
در حافظهء زمانه، شاعر بودن
بر صفحهء روزنامه ، سهل است، امّا
.با دو خط کودکانه، شاعر بودن

۞۞۞

نقطه چین ها

نقطه…نقطه…آه ! از این نقطه های جا گرفته…
جای صدها نکته را این نقطه ها از ما گرفته
نقطه چین هائی به جای اشک و لبخند و تعجّب
نقطه چین هائی که جای شیون و غوغا گرفته
نقطه چین هائی به جای دشمنی با هر چه زشتی
نقطه چین هائی که ره بر عشق و هر زیبا گرفته
می شود آغاز از امروز و حرفِ روزنامه
می رود آنجا که بینی راه بر فردا گرفته
نقطه چین هائی ست روی صفحهء دیوان و دفتر
نقطه چین هائی نه بر کاغذ که دنیا را گرفته
بر کنار ساحل اندیشه چون پا می گذاری
قطره قطره نقطه بینی راه بر دریا گرفته
کاش می شد حرف دل را گفت و هرگز نقطه چینی
در جهان لازم نبود از داده آری تا گرفته
نقطهء اشک است، آری ، اشک درماندن ز گفتن
.نقطه چین های سکوتی جای هر آوا گرفته

۞۞۞

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s