نخلستان

برای زیور دیدگان


آمدم به سوی سرای دلت
در زدم
در گشودی و به شیرین نگاه خود
ستاره ها ریختی به آسمان دیده ام

گلخنده ای به چهره ات شکفت
گفتی: خوش آمدی! منتظر بوده ام
بال و پر زدم

دستم گرفتی و به ناز
کشاندیم به باغ اندرون خویش
هدهدی شدم بیقرار
کنجکاو و هوشیار
به هر گوشه ای سرزدم
زنبور و پروانه گشتم
به جستجوی شهد حیات پرور گیاه
سرشار از مهر یار
بر هر گلی لب زدم

چون که دیدم بوستان و مرغزار
گفتی: بیا تا نشانت دهم شوره زار
که زندگی نبوده است همیشه بر یک پایه برقرار
با باران اشک و در بادهای آه
در دلم چنین بپا کرده ام بهار

بوسه ها زدم به پای پویا و دست آفریننده ات
پرسیدم به شوق
بمانم در این کارزار دلکشت؟
گره ز گیسوان گشودی و گفتی: بیگمان
گر دلت ستایشگر زندگیست
همراه شو، بیامیز و بیازمای و بمان

 

۞۞۞

Dubai
دوّم مهر هزار و سیصد و نود و یک

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s