دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز ز انگشت شوم نیست
(مولوی)
آه مکش، فغان مکن، ناله به آسمان مکن
تا شکند سیه روی، رو به شب دگر مکن
چون تو به بندِ رفته ای، دل به گذشته بسته ای
گِردِ سراب و دردها، سخت به گِل نشسته ای
فکرِ دگر طلب کنون، کم سخن از جنون و خون
کینه کدر کند نگه، رو ز سرایِ سرنگون
دیده بشوی، نظر فکن، گوش گشا، عقده شکن
گر که پی گشایشی، پاک بنه نشخوارِ هوده سخن
۞۞۞
بیست و هفتم آبان ماه هزارو سیصد و نود
Rotenburg an der Fulda