برای عیسی و بهار زندگیش
بهار را بهانه کردم و
بوی سنبل و سرخی لاله را نشانه
تا برای پاکی و سربلندی و سرور و نور
از درون این دل دریاپسند
صد درود نثار آن دیار و یاران ره کنم
بار دگر بشارت و نوید تولّدی دوباره را دهم
بار دگر نگاه را بسوی این سپید منظر رهنمون شوم
کان سورت سرمای سخت حاکم بر سرزمینمان
حالیا تاب تحمّل پایداری و سخاوت زمین نداشت
باش کین کرختی کریه کذب و کژفکری ظالمان
بختکی که فرودآمده است بر سر وارثان بابک و مزدک و مازیار
چون یخی بزیر آفتاب مهر و اندیشه و خرد
قطره قطره آب گردد و کوله بار ننگین خویش
از دامن دماوند و ساحل سپیدرود و کرانهء کرخه برکشد
بیستم اسفند ماه هزارو سیصد و هشتاد و نه
Göttingen
۞۞۞