در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم
حافظ
۞۞۞
تیرگی چو قطره قطره می چکد
بر روی دفتر زندگی
در دوات امید میبرم قلم فرو
میکشم خطّی از آرزو
نو گل سپیده بر میدمد ز دیده ام
می تراود عطر دوستی در خانهء دلم
پنجره به سوی پاکی و زلال آب باز میکنم
میبرم غم درون واژه ها به شست وشو
یار میرسد ز راه
باز گرمی نگاه و نوازش بوسه ها
زیر لاجوردین آسمان و چتر نور
سر فرو میبرم به بحر سینه اش به گفتگو
صد مروارید وستاره آشیانه کرده در بحر او
گلواژه های مهر و خرد آذین منزلش
مشتی از گوهر وجودش به دست من
عاشقانه آغاز میکنم جستجو
در تکاپوی رختی از حریر نور و سرور
هدیه ای برای کودکان فردا
منتظر نشسته در دشت دور
۞۞۞
نهم آذرماه هزارو سیصدو هشتاد و نه
Göttingen