تقدیم به سیما و رامین
۞۞۞
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
سیاوش کسرایی
۞۞۞
سالکی آمد مردّد، گرم پهلویش نشست
گفت: „راست گو در این تکرارِ پیوند و گسست
„تو چگونه مانده ای از مِهر مَست؟
گفتش:“ ریشه هایم را نگر و راز بین
سخت پیچانند در قعر و پهنای زمین
محترم دانند والا خاک و آبِ هر سرزمین
آشنا گشتند با سرنوشتِ اخترانِ بیشمار
که به گردش بوده اند قرنها هزار اندر هزار اندر هزار
„.وز نبود ما نبودند لحظه ای در انتظار و اضطرار
۞۞۞
Rotenburg an der Fulda
اوّل تیر ماه هزار و سیصد و نود و دو