نیم قرن گذشت و همچنان
بسان کودکان
از ترنّم پرنده ای
به اوج سپهر پُرستاره پرواز می کنم
نیم قرن گذشت و دیده ام
از نگاهِ نازِ یاس و نسترن
با اشک شوق
در بحرِ خیال و خواب خرامان می شود
نیم قرن گذشت و قلب من
از صفا و پاکی ژاله ها
چون سپیده از راه می رسد سحرگهان
مانند چکاوکی پرپرزنان
به سوی آفتاب می شود
نیم قرن گذشت و سینه ام
از یاد گنبدِ پر گوهرِ آسمانِ کنارهء کویر
یا که از شکوهِ کشفِ کائنات
دشتی پر ز نور می شود
نیم قرن گذشت و باز
با ورود بیگانه و غریبه ای
از پی شنیدن پیامی ز دل برآمده
شادمان و گشاده رو
درها به اندرون عاشقانه باز می کنم
نیم قرن گذشت و از سرِ نیاز
سرشار از مهر به زندگی و زندگان
چون آن قماربازِ پاکباز
بعد از هر فتادن و شکستنی
قمارِ دیگری آغاز می کنم
۞۞۞
بیست و چهارم خرداد ماه هزار و سیصد و نود و یک
Rotenburg an der Fulda