تو درخت روشنائی، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنائی، همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت، انتظارت
محمد رضا شفیعی کدکنی
۞۞۞
گر در هنگامه و هجومِ هول حفظِ حرمتی رواست
گر درفشِ درستی و دادپروری در دستِ ماست
گر گرمای گُردِ گرانمایه ای پیش روست
برخیز و ارج نه رنج دوست
رو، بسوی اوین شتاب، که نابود باد و سرنگون
چون سپردی ره و رسیدی به پشت در
لحظه ای نگر، چه داری پیش رو و پشت سر
نرم بر خاک مادر نشین
در ستایشِ خروشِ مردمان این سرزمین
نور شو، از میان میله ها برو درون
بین چگونه یاوران و یلان مهر وخرد
خادم سیاهی به زجر آورد، لکن ز پا درناورد
در میان انبوهی از شکنجه و اندوه و آه
باز لبریز از شوق شکفتن است صدها نگاه
نقشها بخاطر سپار، وآنگه بشو برون
چون برون آمدی از آن وحشتکده
جابران و جانیان نامش نهند دانشکده
گر شهامت و شرافتی پیش روست
برخیز و ارج نه دسترنج دوست
وز بن برانداز این کهن دخمهء جهل و جنون
۞۞۞
دوّم خرداد ماه هزار و سیصد و نود و یک
Rotenburg an der Fulda