یادواره ها، سیاوش کسرائی، مهرهء سرخ

مهرهء سرخ
سرودهء زنده یاد سیاوش کسرائی

۞۞۞

درآمدی بر مهرهء سرخ، وین ١٣٧٤

در سفینهء بزرگ فردوسی مهره ای یافتم، سرشار از زیبائیهای زندگی و آغشته به تمامی تاریکیهای مرگ. نگین سرخی با تلألو سیاه. قطره ای به گنجایش دریا و هر دو گونهء دریا: آرامش و توفان. ناف ساکنِ گردابی که بحری را در پیرامون به تلاطم در می آورد. تماشا را پیشتر رفتم و موجم فروکشید

آرش کمانگیر میوهء جوانی گوینده با فرسنگها فاصله و مهرهء سرخ میراث سالخوردگی من است. اگر شباهتی در میان این دو شعر باشد، در وجه کلّی آنهاست که هر یک با زبان روزگار خویش در جستجوی پاسخی به ناامیدی اند

آرش“ و „سهراب“ گردانندگان این دو منظومه اگر از یک خون بوده باشند، امّا هر یک را وظیفهء دیگر است. آرش با برجا نهادن گردِ تن، از یک سدّ مرگ بر می جهد و نه جان خود که جانهای بیشمار دیگری را می رهاند که جز این را برنمی تابد و راهی دیگر نیز نمی نماید. امّا سهراب نوخاسته خیرخواهی است خطر کرده و خطا رفته با خنجری در پهلو که دادخواهانه نگران سرانجام دادوری بر کار خویشتن است و اگر شباهنگام به تبسّمی چشم فرومی بندد، سحرگاهان به تشویشی دیده می گشاید. آرش سپاسِ زندگی گویان، چنان که خود اراده کرده می میرد ولی سهراب، تماشاگر سادهء دلفریبی های حیات، هنوز زندگی را نزیسته است که فرجامی شگرف را بر خود فراهم می کند. در جهان واقعیّت، که آرش ها اندک اند و سهراب ها بیشمار، کابوس این رستاخیز هولناک هر روز و هر شب در همهء احوال با ماست و ما نیز چون او امّا با جراحتی در جان، در برزخِ مرگ و زندگی، نوشداروئی نایافته را انتظارمی کشیم. بیهوده نیست که گردباد برخاسته، باز شاهنامه است که با تصویرهای برجسته اش زیر چشم ما ورق می خورد

تهمینه های بی فرزند و بدون همسر، سهراب های نوخاستهء سرگردان، گُردآفریدهای دلپذیر بی عشق مانده، رستم های خودشکن، سیاوش های بی گناه ، اسفندیارهای فریب خورده و بسا خودکامان و ناکامان دیگر و حتّی سیمرغ های به آشیان خزیده و سمندهای بی ساز و برگ رها شده، جداجدا و در سرزمینی بدون خداوند و چنین است که هیاهوی خیل آوارگان از سراسر جاده های جهان به گوش می رسد

در این هنگامهء پرآشوب، که میهن بلاخیز ما نیز در کشاکش بود و نبود نام و تاریخ و فرهنگ خویشتن است، من مهرهء سرخ را به دست شما آگاهان می سپارم، همچنان که یک بار در سی و هفت سال پیش „آرش“ را به شما واگذاردم و شما او را در دست و دامان و گهوارهء دلهایتان به برومندی رساندید

مهرهء سرخ گاه شناسانندهء تبار کسی است، گاه زیب و زیور گیسوان یا دست و گردن و کلاه و بازوبند و یا چون اندوخته ای پشتوانهء رفاه، امّا و همچنین مهرهء سرخ می تواند گاه چون سپرده ای تعهّدآور، نمودار و نقش پرداز منش و کردار آدمی نیز باشد که بویژه در چنبن حالتی، فاجعه، سهل انگاری در سپردن و ستاندن این امانت گرانبهاست

در مهرهء سرخ سخن از خطاهای خطیر نیک خواهانی است که شیفتگی را به جای شناخت در کار می گیرند و شتابزده و با دانشی اندک تا مرزهای تباهی می رانند و اینک تاوان های سنگین که می بایدشان پرداخت

از که بنالیم !؟ پراکندگی، میوهء آن تلخ دانه هائی است که خود بر این زمین افشانده ایم و اکنون بارور شده است

هر که را آرمانی در سر و آرزوئی در دل بوده است، در سیاه چال جدائی با خویش می تابد

و امّا کلید گم شدهء این سیاه چال بزرگ … !؟
آرزو داشتم که این منظومه، نخست در ایران – همان جائی که باید – انتشار می یافت، ولی با همهء کوشش دوستان این کار نیز میسّر نگردید

مهرهء سرخ

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s