پژواک

تقدیم به آبگینه، سیما کسائی


کارنامه

چون شمع بزیستیم و آفتاب آمد
گلخنده به باد سپرده باران آمد
در سوزی که شبانه دل پاشیدیم
فرداش بهارِ بیقرار بار آمد

۞۞۞۞۞۞

شاید

زن صفتم دانی و بدان خرسندم
در مُلک مرده پرستی پوسته افکندم
چون مهر و خردِ مادرانه نیکو دیدم
سودایِ سپیده در سر و گرد جهان می گردم

۞۞۞۞۞۞

باژگون

در کشتِ خدایگونهء مردمان زورپرست
بذرِ جهل و جنون دوباره بار آوردست
سرمایه هنر و دانش و فن به فحشا بُردست
دریوزه و دلقک کِلک و کرنا گرفتست به دست

۞۞۞۞۞۞

نیرنگ

فکری که ز عشق به انسان عاریست
اینگونه ظفرمند در زمانهء ما جاریست
مُلکی گرفتار جنگِ دینِ سنگ و رنگ شدست
مُلکی سنگ و رنگ فرستد که جنگش ناجیست

۞۞۞۞۞۞

شکر اندر شکر

ریشه در خاک و دل دریائی و رو سویِ سپهر
دیده و دل شسته شد در آبِ مهر
گر ببارد زآسمان غم تیروار
شادمان رقصیم، عشقمان چون کرده سِحر

۞۞۞۞۞۞

اسم اعظم

مفتاح چه کارآمد بگشندهء باب آمد
گه وحی و کتابت شد، گه سربسته و خام آمد
بّران شد و چرخان شد، افکار پریشان شد
آن قاضی و این غازی، طوطی بزبان آمد

۞۞۞۞۞۞

منظر

برخیز و از صنوبری بالا رو
لختی آن دورترک را ناظر شو
بنگر نیک چه پشت سر داشته ای
وآنگه نگاهت به جلو حاضر شو

۞۞۞۞۞۞

نشخوار

تا کی سخن از قال دیگران برگیری
عقلت بنهی و وهم از سرگیری
تا کی به عصای دیگران تکیه زنی
عبرت ز گذشته ات تو کی می گیری

۞۞۞۞۞۞

شطرنج

گاهی به تشر، گاهی به طرب به بازیت می گیرند
با دسیسه و دوز و دغل چه دامها می چینند
گویند به میدان آی و برسم ما توسن تاز
زین سان ز تو تفکّر و توش و توان می گیرند

۞۞۞۞۞۞

شریک

گه زرد و گه سرخ و گه سیاه، گه صورتک شیرین نگاه
گه دم ز وجدان می زند، گوید ز مهر است این سپاه
تو ظاهر فتّانه را، بینی و خود را وادهی
از آن غنائم ذرّه ای، گیری و گردی در گناه

۞۞۞

سیزدهم مردادماه هزارو سیصد و نود
Rotenburg an der Fulda

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s