برای گل مریم و همسر نازنینش و با یاد آشیانهء گرمشان
تبلور ترس و یأس
در تنهائی و تاریکی
آنگاه که جهل و وهم
بر سر جوانه ها خاک مرده می پاشد
حکایتی است گذرا، هر چند که دیرپا
و آنرا پادزهری است کارا
نسیم سحری
سرشار از عطر امید و رؤیا
سبک بال و پویا
فرا می خواندم
دست در دست او
سرمست از شراب طلوعی دیگر
ترنّم مرغکان آواز و پرواز در گوش
افسون بالندگی و بلوغ در سر
بسوی روشنائی چشم می گشایم
هول و هراس از هیولاهای شبانه
و انبان انبوه افسردگی افسارگسیخته
چه زود دود می شود
افق لبریز از نور می شود
۞۞۞
هفدهم بهمن ماه هزارو سیصدو هشتاد و نه
Göttingen