از شوق دیدن یار
دل چون کبوتری شد
پرزد به آسمان و
گفتا که دور اندوه
اکنون دگر سرآمد
پا چون غزال سرمست
ژاله فشان دو دیده
دست از ترنّم مهر
رقصان چو موج دریا
گویند مردمانی
»سه« جمع خاطر آرد
بنشین تو روبرویم
تا حل شود معمّا
تا گل دهد تمنّا
بیست و یکم خرداد ماه هزارو سیصد و هشتاد و نه