بر کدامین سو؟
۞۞۞
بازگشته
۞۞۞
عاشقان چنین ترانه خوانده اند
۞۞۞
از عشق سخن بگو
۞۞۞
رود
۞۞۞
آیا نیاز هست؟
۞۞۞
خار از آتش چو گذر کرد
۞۞۞
تاریخ نانوشته
۞۞۞
آوازِ زندگی
۞۞۞
مارگیر
۞۞۞
بهشت
۞۞۞
چون جوی بهشت
۞۞۞
طوفانِ نوحِ دیگر
۞۞۞
ما در زمان به کوچ و عبوریم
۞۞۞
زاغ در آینه
۞۞۞
پرسش
۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
بر کدامین سو؟
من نمیدانم هزاران سال دیگر
در هزاران فرسخ نوری چه خواهد بود
„مسأله این نیست: „بودن یا نبودن
،مسأله این است
در این لحظهء هستی
در همین جا، در درونِ تو
دوزخی هست و بهشتی نیز
هم بهاران است و هم پاییز
،تا تو، در این دم
،در درونِ خود
دریچه بر کدامین سو گشادستی؟
کمبریج، ماساچوست، ٢٠٠٠
۞۞۞
بازگشته
،در بیکرانِ رعشهء دریا
ز صبر ابر
باران شد و به بوتهء خون سیاوشان
و گونهء برشتهء هامون بی نشان
بارید و نَک به حافظهء جویبارهاست
این بازگشته از سفر دور و دیر خویش
.می بینمش که بر لبِ هر برگ آشناست
١٣٦٧
۞۞۞
عاشقان چنین ترانه خوانده اند
از میانِ چاهِ بیژن اَر صدا نمی رسد
سرنوشت شهر را
،رو
،ز لکّه های خون
به روی پیرهن بپرس
ɷ
عاشقان چنین ترانه خوانده اند و
رفته اند
،رو به سوکشان
درین سپیده دم
مثل شاخِ نسترن
!یک ترانه، بی دهن، بخوان
ɷ
خواستی بخوانی اَر نماز خویش را
!روی عشقِ رهروان بی کفن بخوان
١٣٥٦
۞۞۞
از عشق سخن بگو
در کوچه ز دور بشنو این همهمه را
یک پرده فراتر آر این زمزمه را
هر چند سخن ز عشق گفتن خطری ست
.از عشق سخن بگو، رها کن همه را
۞۞۞
رود
تا چشم زنی، لحظه، سفر خواهد کر د
وین جادهء عمر، پی سپر خواهد کرد
رودی ست زمان کزو گذر نتوانی
.امّا این رود از تو گذر خواهد کرد
۞۞۞
آیا نیاز هست؟
آفاق از ترنّم او پر طنین شود
عاشق همین که زمزمه ای زیر لب کند
،آیا نیاز هست، گل سرخ در سحر
بهر شمیم خویش مترجم طلب کند؟
۞۞۞
خار از آتش چو گذر کرد
،عشق
،بر نهرِ تکامل
دلِ ما را
پل شد
،خار، از آتش چو گذر کرد
سراپا گُل شد
۞۞۞
تاریخ نانوشته
ای شعرِ من ز هستی من یادگار باش
.تاریخ نانوشتهء این روزگار باش
۞۞۞
آوازِ زندگی
آوازِ زندگی ر ا
با هر مرکّبی که نوشتیم
بِزدودش این پلیدکِ غدّارِ بدگمان
وِمروز
آموختیم از تو
،که با مرگی این چنین
آواز زندگی را
باید نوشت و
رفت
.تا جاودان بماند در زیر آسمان
۞۞۞
مارگیر
این مارگیر چیره و چالاک و سبزچشم
از اژدهای هفت سر و
مار شش زبان
تا مور و موریانه و کژدم
دارد هر آنچه را که بخواهی
،بر بوریای زهد
یا تخت پادشاهی
ɷ
،در لحظه های شعبده
چون سازدش رها
!آن مار، مور گردد و آن مور اژدها
۞۞۞
بهشت
همه حرّافی و هفهافی و دعوی و دعوی ها
یکی پاسخ نداد
:این پرسش آن پارسای باستانی را
بهشتی گرچه اندک مایه و کوچک“
– که در آن از کس آزاری نبیند کس
،به روی این زمین، گر می توانی ساخت
ز تو خواهم پذیرفتن
„.تمام وعده های آن بهشت آسمانی را
۞۞۞
چون جوی بهشت
عشق تو که با دلم به شیرین کاری ست
ترکیبِ شگرف مستی و هشیاری ست
حالی ست مرا با تو و عشقت مدام
چون جوی بهشت در رگانم جاری ست
۞۞۞
طوفانِ نوحِ دیگر
آواز، روی حنجره، زنگار بسته است
ɷ
بر گورِ عاشقان نه کتیبه ست، نه گُلی
صف صف، کنار هم
خوابیده اند همدل و همنام
آن سان که زندگیشان بود
.در پیچ و تابِ گردشِ ایّام
ɷ
خوابیده اند صف صف و خاموش
چون لاله ها ز تیرِ تگرگی
هرگز کسی به یاد ندارد
زین گونه عاشقانه و شفّاف
،مرگی و آه
،آه
!چه مرگی
ɷ
در پیش چشم شحنه کسی را
یارای ایستادن و ره نیست
وَز بهرِ احترام به انسان
.پروانه و جوازِ نگه نیست
ɷ
ای خیلِ سیل وارِ اجیرانِ جیره خوار
رجّاله ها که غیر چریدن ندیده ام
در این چمن بهانهء چون و چرایتان
طوفانِ نوحِ دیگر، باید، که این وطن
.شسته شود ز لکّهء بود و بقایتان
١٣٥٦
۞۞۞
ما در زمان به کوچ و عبوریم
!ای دیو! ای دروغ
کز هیچ و پوچ و یاوه تو را عار و ننگ نیست
گیرم که راهِ کوچه ببستی به روی خلق
،ما در زمان به کوچ و عبوریم
.نه مکان
در کوچِ ما نشانِ حضورِ درنگ نیست
۞۞۞
زاغ در آینه
این بادِ هرزه، یاوه درایی ست بیگمان
می بافد از ترانهء تکرار ریسمان
روزی که زاغ آمد و بر آینه نشست
.از انحطاط شعر خبر داد آسمان
۞۞۞
پرسش
به پیش چشمشان خورشید
فروافتاد بر سنگ و ز هم پاشید
و ما حیران به یکدیگر نگه کردیم
نگاهِ ترس در تنهایی و تردید
بگو دیگر چه خواهی دید؟ –
ɷ
سیاهی از میان پنجره خود را
به دالانِ سرا افکند
چراغِ خانه را با دشنهء خود کشت
دگر چیزی به جا ننهاد از امّید
بگو دیگر چه خواهی دید؟ –
ɷ
میانِ مادر و طفل و زن و شوهر
جدایی اوفکند و همچنان خیره
به پای استاد با تهدید
بگو دیگر چه خواهی دید؟ –
۞۞۞