آخرین روزهای گرم پائیز است
در دلِ جنگلِ دلنوازِ وَجدانگیز
گام می زنم با سپاس و خرسندی
بر تنم حریر خورشید است
در سرم هزار سودایِ شورانگیز
دیدگان در سِحرِ آوند و دل من بسانِ آوندی
ابر حلّاجی شده، رشته رشته، پاک و سپید
می خرامد با نوازش باد در قلبِ سپهر
برگها نگران مانده اند میان رفتن و ماندن
از میان توریِ صد رنگِ شاخسار خورشید
مهربان پاشیده بر روی زمین جواهرِ مهر
مرغکان مهاجر سرگرمِ نغمه سراییدن و دل کندن
سرخوشم زان فراخ مشربانی که از سر تفکّر و دقّت
نخزیدند خیره در دروغین جزیره های خوشبختی
نگزیدند جای در تنگ بندِ هورقلیا به بیخبری
نکشیدند دست مأیوس از مقابله با گران محنت
مایه از نان و نام و جان نهادند بی ریإ در سختی
عمرشان شکوفا، شکیبا، به رَهِ داد شد سپری
۞۞۞
Rotenburg an der Fulda
ششم آبان ماه هزار و سیصد و نود و دو
۞۞۞
نسخه برای چاپ