،نگاهش می کنم
گرفتار جُبن و جور خویشم؛
.بی جنبش
چه می جویم خاموش و خام و چنین خیره؟
همانا برجسته برچسبی
،برای دفتر و بیمه
که شاید داوری
.بر وفقِ مرادِ من نظر راند
.نگاهم صامت و سرد و سخت سنجان است
،نگاهش می کنم
،دل شاهدِ شهدِ جانش
که انسانیست لبریز و مالامال
،از درد و شور
.سعی و شادیِ آمال
میانِ روزن چشمش
چه خوش می بینم اکنون
.خیزشِ خورشیدِ آرامش
کنارِ کام شیرینم
چه خوش می بویم اکنون
.مهدِ مهر، بی سنجش
.نگاهی گرم و گیرا و بس گویاست
خرامان گُر می گیرد از آن
.آتشِ نرمش
تلاقیِ روان ها
.بالنده بارِ نگاهِ مهربانِ انسان هاست
۞۞۞
Rotenburg an der Fulda
شانزدهم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و دو