دل من چون دریائی
که بشستست سرتاسر شب
ماسه ها بر لب ساحل هایش
در تمنّای پایِ راهرُوی
وه، روشن نظرِ پاکبازِ دریادلی می طلبد
و لبم لبریز از مهرِ گیاه و رُستن
منتظر مانده تا بخواند سرود رَستن
تک تک یاخته هایش سرشار از آب حیات
هان، پروانه صفتِ تشنه لبی می طلبد
وآسمانِ نِگَهَم پر ز ستاره ست هنوز
نم نمک تر شده از ژالهء شوق، دل افروز
باز تکتازِ هماوازِ رو سویِ سپهر آمده ای می طلبد
۞۞۞
چهارم تیر ماه هزار و سیصد و نود و یک
Rotenburg an der Fulda