باز آمدم، باز آمدم
با شوق آغاز آمدم
دوش ار جدائی ها سرشت
لب دوخته، دستان کرخت
باز آمدم، باز آمدم
با عشق آواز آمدم
آن ره که میرفتیم ما
با آن همه شور و صفا
ما را به تنهائی رساند
چون ترس رسوائی چشاند
طرحی نوین لازم نمود
تا این گره را برگشود
باز آمدم، بازآمدم
با چاره و راز آمدم
راهی نوین، لفظی سمین
با مهر و رؤیاها عجین
باز آمدم، باز آمدم
دلبسته، سرباز آمدم
برخیز و خون خمره ریز
برخیز و با این شب ستیز
باز آمدم، باز آمدم
با شوق پرواز آمدم
بیست و چهارم اردبهشت ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه، Salz