!مهربانا! بارانِ سحری
از نغمهء نرم و نفحهء نوازشت
امروز چو بیدار شدم
هشیار هر تک ذرّهء آب بدنم
موجی شد دلکش
لبریز ز شوقِ دیدار شدم
دیدم به دل صخره وسنگ
آن ابرام و تلاش
گاهی به شتاب
گاهی به درنگ
وَندر دلِ رود
آن رقصِ خروشان و نشاط
وَندر دلِ بحر
آن درکِ یکی شدن با کلّ وجود
۞۞۞
Rotenburg an der Fulda
سیزدهم مهر هزار و سیصد و نود و چهار
۞۞۞
نسخه برای چاپ