سپیدهء سحرم، دخترک محبوبم
هر زمان که به تو و دیگر عزیزان همسن و سالت فکر می کنم این سرودهء شفیعی کدکنی بزرگوار بخاطرم می آید که
این نه اگر معجزه ست پاسختان چیست؟
در نفس اژدها چگونه شکفته ست
این همه یاس سپید و نسترن سرخ؟
نوشته ات رسید. پرسیده بودی که چرا از برنامهء „نگاهی به ایران“ (١) که در نظر نخستین رنگ و بوی سیاسی ندارد با این همه شور و نیرو حمایت می کنم. عزیزکم، قبلاً برایت سروده بودم که
در اتاقی بسر میبریم دارای چهار دیوار
و هر دیواری را پنجره ها بسیار
هر یک تک پنجره ای را گشوده ایم رو بسوی نور
به دشتهای دور
و بر هر زبانی حکایتی جاریست
از آلودگی ها عاریست
به حقیقت خواهیم رسید اگر دیده ها را به هم درآمیزیم
اگر قلبهامان را به هم پیوند دهیم
در شرایطی که بوق و کرنای تبلیغاتی جنگ طلبان، برآمده از نظام ضد انسانی سرمایه داری، گوشها را کر و اذهان عمومی را گمراه می سازد، انسان ایراندوستی پیدا شده که با تمام وجود در جهت شناساندن چهره های دیگر آن کهن دیار تلاش می کند. این تلاش و تمنّا درخور تمجید بسیار و پشتیبانی بی شائبه است. با استدلال و منطق هزاران بار سیاسی کاران سنتی سعی نموده اند که با تبلیغات و تحریفات، نیمه حقیقتها و دروغهای وسائل ارتباط جمعیِ صاحبان زر و زور مقابله نمایند و موفقیّت ره گشاینده ای نداشته اند. پروژهء فرهنگی-هنری „نگاهی به ایران“ از در دیگری وارد شده و تلاش می نماید تا با برقرار کردن ارتباط مستقیم با انسانها، دلها را در جهت آشنائی، تفاهم و دوستی بدست آورد. زمانیکه درک کنی که مردمانی که به عنوان „خصم“ به تو معرفی شده اند انسانهائی هستند با آرزوها و دغدغه ها و امیدهائی همسان راز و نیازهای تو، زمانی که تحقیر کنندگانِ زندگی آشکارا و بیشرمانه دم از بمباران نطنز و بوشهر و اراک می زنند از خود خواهی پرسید، که مگر ساکنان ایران انسان نیستند، که اینچنین گستاخانه و خونسرد نابودی و آوارگی و دربدریشان برنامه ریزی می شود
محبوبکم، دیدگان را باید شست، پیشداوریها را بکناری نهاد و واردِ کارزار زندگی شد. در بحبوحهء این کارزار است که دُر از خاشاک متمایز خواهد شد. به قول مولوی
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
واندر دلِ آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو، همخانه شو
رو سینه را چون سینهها، هفت آب شو از کینهها
وآنگه شرابِ عشق را پیمانه شو، پیمانه شو
باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی، مستانه شو، مستانه شو
آن گوشوار شاهدان همصحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت، دردانه شو، دردانه شو
چون جان تو شد در هوا زَ افسانهء شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو، افسانه شو
تو لیلة القبری برو، تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو، کاشانه شو
اندیشهات جایی رود، وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا، پیشانه شو، پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا، بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو
…
شکرانه دادی عشق را، از تحفهها و مالها
هل مال را، خود را بده، شکرانه شو، شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی، جانانه شو، جانانه شو
…
بگذار که دیده ها را به هم درآمیزیم و قلبهامان را به هم پیوند دهیم
۞۞۞
(١)
http://www.facebook.com/EinblickIran
۞۞۞
بیست و نهم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و یک
Rotenburg an der Fulda