سپیدهء سحرم، پویندهء محبوبم که با زندگی و زندگان تو را سر آشتی است، نامه ات رسید. از خواندن توضیحاتی که در بارهء شرایط آموزشی در دانشگاه ها و تشدید فشار کوردلان داده بودی گریستم. و تو خود خوب می دانی که از گریستن می تواند نگریستن سر برون آورد، از نگریستن دانستن، از دانستن خواستن، از خواستن برخاستن، از برخاستن برانداختن، و از برانداختن پی افکندن و ساختن
کم پیش نمی آید که مجبور می شوم برای بعضی از آشنایان، که با وجود آن همه تمنّا و تشنگی درونی تنها تاب از دور دستی بر آتش داشتن را دارند، تکرار و تأکید نمایم که
برخیز و برو ای صنم زیبا رو
آتش بدلم، نشسته ای رو در رو
پروانه چو نیستی، تو بگذار و برو
نوشیست گدازنده در این جام و سبو
امّا در رابطه با تو چون می دانم که با وجود بزرگ شدن در ناز و نعمت دلت دریائیست، طاقت امواج را داری و حاضر به گذاشتن و گذشتن هستی، جسارت نوشتن این سطور را به خود میدهم. از موج و دریا نوشته ام. تصّور کن که بر لب دریای خزر نشسته ای و رو بسوی جنوب داری و فقط بدان طرف می نگری. در این حالت تا زمانی در امان خواهی بود که هنوز دیواری هولناک از امواج بنیان کن در پشت سر تو سر نیفراخته باشد. اگر تلاطم دریا آبستن سیلاب و طغیان باشد و تو در یکسونگریت پافشاری کنی دیر یا زود گرفتار گرداب و گودال خواهی شد
درعلوم، منجمله در علم پزشکی، از کل شروع می کنند، به شناخت اجزاء می پردازند و سپس دوباره به کل بر میگردند. اگر به عنوان پزشک در حدّ شناخت اجزاء بمانی و حاضر نباشی و یا به هر دلیلی نتوانی بیمار را در تمامیت جسمی و روانی خود به مداوا گیری، آب در هاون کوفته و وقت گرانبها را از دست داده ای، و با وجود موفقیّت های موضعیِ گاهاً بسیار هم چشمگیرنهایتاً شکست خواهی خورد
در زندگی اجتماعی و سیاسی نیز این موضوع رواست. یکسونگری و گُم شدن در اجزاء را صاحبان قدرت در جامعه با برنامه و تدبیر گسترش میدهند، ما را سرگردان و سرگرم می کنند، برای ما تعیین تکلیف می نمایند و بدین ترتیب مبارزات برای ساختن فردائی انسانی را به گمراهی، تعلّل و تعطیل می کشانند
گاهی به تشر، گاهی به طرب به بازیت می گیرند
با دسیسه و دوز و دغل چه دامها می چینند
گویند به میدان آی و برسم ما توسن تاز
زین سان ز تو تفکّر و توش و توان می گیرند
اگر فشار در دانشگاه زیاد شده است و به حیل مختلف راه را بر امثال تو سد می کنند این نشانهء عمق وحشتِ بجای صاحبان قدرت از علم و آگاهیست
سپیده جان، گلِ ناز گلشنِ رؤیاهایم، در اینجا نیز باید یک گام دیگر فراتر نهی و مسائل اجتماعی و سیاسی در ایران را در چارچوب بزرگتر و از منظر فراختری بنگری. آنچه که در ایران گذشت و می گذرد جدا از جریانات در سراسر این کرهء نیلگون نیست. آن محتسبی را که تو هر روز با پوست و گوشت خود حس می کنی، جدا از جلّادان جهانی ندان. نظام عالم گیر و عالم سوز برقرار در زمین نظام سرمایه داریست، آن هم در یکی از کریه ترین اشکال تاریخی خود. چرا که بعد از فروپاشی بلوک شرق حاملان این شیوهء تولید و تفکّر و زیستن آنقدر خود را در موضع بالا میپندارند که دیگر در محاسبات کاسبکارانهء خود، که مملو از تحقیرِ شریفترین نگرش ها و آمال انسانی است ، دلیلی برای برخی وسمه های عدالتخواهانه نمی بینند. برای همین هم هست که با وقاحت کم سابقه ای شمشیرها را اینچنین عریان از نیام برکشیده اند
در دیگر کشورها هم زنان و مردان فرهیخته کم نبوده اند و کم نیستند که چون زنده یاد سیاوش کسرائی به خون دل نوشته باشند که
با آنکه درِ میکده را باز ببستند
با آنکه سبویِ می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگوئید که هشدار
هشدار که من مستِ میِ هر شبه هستم
آری، صاحبان قدرت اقتصادی و نظامی در عرصهء جهانی به خوبی پیام شدیداً انسانی اینچنین سروده هائی را درک کرده اند. برای نابودی نهائی این شرابِ عشق به زیبائی و زندگی است که در تاکستانها در اکناف دنیا این گونه هیزم انباشته و هیمه ها برپا میشود
نازنینم، سر برافراشته و دل دریائی بمان
۞۞۞
چهاردهم مردادماه هزارو سیصد و نود
Rotenburg an der Fulda